تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
آنکه نامش قلب محزون مرا شاداب ساخت
از کویر بی کسی دایم مرا آزاد ساخت
روز ها دنبال هم در یک مسیر با گام هم
خانه های تار قلبم را دوباره گرمآب ساخت
آن که نازش با پدر یکسان بود در هردمی
هر کلامش ره رو روشنگری بی تاب ساخت
عمرم اندر نیم رسید با خط و نام زندگی
بهر هر دم هر نفس لانه ی بی باک ساخت
اندرین روزی که ناله می کنم از بی کسی
خاک را در بال من صلصال کلفخار ساخت
ای سروش بگذار امیدی در درون هر دمیست
تا که خشکاند خیر باشد لیک سخت حیران ساخت