تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
احمقان در هر طرف مشعر بر پا می کند
بهر نام اوخدا انسان هویدا می کند
سنتش سنگین و نامش بس ضعیف
چهره ی معصوم زن را سنگ برپا می کند
ابلهان گرد هم آید نگاه سنگ سار
سنگ ها بهر نگاه عشق لیلی می کند
هر طرف لنگی پرانی و سخن الله بود
زن نگاره بهر عشقش جشن برپا می کند
ای حسودان ننگ باد بهر خدایی سنگسار
نام یک زن در جهان محبوب دلها می کند
تا ابد چشمان خامت قامت زن خم نکرد
این چه حالیست خائین رسوای رسوا می کند
گرد هم آیید نشستن بهر حب و زندگی
نه برای قشر معصوم چاله ی ها می کند
این خدای که توگویی ببرید خانه ی خود
زن نگاهی بس خماری بر سر دار می کند