۱۳۹۶/۷/۲۲

تو که گفتی من خدایم تا ابد من زنده ام

تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
رفتم و دیدم که خانه ات خالیست
بهر چه تا این زمانه عمرت باقیست

تو که گفتی من خدایم تا ابد من زنده ام 
خانه ات خالی و مردم سنگ گندم گشته اند

سالهای سال گشتند و ندیدند روی ماه 
تا به کی افسانه ی در خرمن گندم شود کاه 

بس کن ای شمر دهر این بازی های کودکانه 
تا نگردند بهر شیطان سیل و سیل دون روانه 

این همه بغض و شقاوت این همه جوی های خون 
گر ببینم یکدمت سازم ابد تا سرنگون

تو که خدایی بنده های می خوری 
کنج کعبه جام های پر شرابت میخوری

مست و مستی هیچ نیرزد بهر خدای این جهان 
کین همه پنهان و‌ پنهان بهر خدای این جهان 

سر بر آر تا جوی های خون شناور را ببینی
این تسلط های مُلک خردوانت را ببینی 

ما که گشتیم و دیدیم این همه جور و جفا 
حال ما و حال مردم هیچ نگشت بهر خدا

این سروش ها میرود تا جنگ را برپا کند 
دار و دنیای سعادت سهل ها بر پا کند