تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
من!
از این سکوت سرشکسته ی دنیا
خزانی ام
بهار سبز و خروشان
خزان زرد رنگ زندگی پوسیده
در قله های اوج یک آرمان
میان قلب های غمزده
آسمان اشک بار
خشکیده بر تن عریان طبیعت است
من!
زبان زنجیر بسته ی ستم ستیزان حلقه گوش های لغزیده نرمش ام
جویباران!
از غریدن ابر خشک آسمان
لباس عریان تندیس سر به فلک کشیده درد های مستمر و سبزه های خمیده
درختان زجر کشیده
سنگریزه های تشنه اشک بهاری اند
من از سکوت آسمان خزان رنگ باخته
می ترسم
هیچ، هیاهویی
مؤثر درد های من نیست
و هیچ سخنی
بیان درد های من نیست
من!
من از سکوت سرشکسته ی دنیا
خزانی ام .....