۱۳۹۶/۱۰/۲۵

شهر ز خوبان سیه روز به تنگ است

تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)

شهر ز خوبان سیه روز به تنگ است 
از وحشت عقل دیگر راه به تنگ است 

در راه امید شعله ی دالان حریفان 
ایستادن اشک زمستان به تنگ است 

زهری درون سینه ی مردم
اندوه ستم، مرگ ره روان به تنگ است

خاموش شد صوت و صدای زمانه 
از انداختن خار مغیلان به تنگ است 

این شهر لباس غزل شب به تن شد
از عمامه اندوه سرای به تنگ است 

حرف ما سخن عدل و حق و عدالت
از زخم چمن سینه افرا به تنگ است