تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
در انتهای شب سرد و فصل باران رذالت های بن یخ زده زندگی
عصر
جدایی از طبیعت سرشار آدمی
زمینگیر شدن هزاران فواره آتشین
فرو ریختن قله ی بزرگ عشق
بر فراز عاشقان دل گره خورده ی محبوب
بی باکانه
آب دهان، ریختن از ناو دانه ها
بر هجوم مردمان شگفت زده
و به زیر آوردن عروس شهر
بنیاد حرف و سخن
ستاره ی خاموش
قمری زخم زبان خورده
و انسان های فرومایه
عدالت گران
عصر گریز از انسانیت است
رگ و پوست و خون هر انسانی
خشم خاموش
جامعه ی ظالم بر مظلوم است