۱۳۹۶/۹/۲۲

من درد زمان دارم وجودم درد تنهایی

تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)

من درد زمان دارم وجودم درد تنهایی
بدنیایی مکان و رحم حس تنهایی

بدیدم خوش لقایی و سر از افلاک برآورد 
بخندم در حریم خویش چون درد هجرانی

منم بلبل سرگردان پی نانی روم آتش 
بخوانم تا بمیرم من که درد غصه ها آری

سرم درگیر درد و تنهایی در این اغیار
تنم پوشیده ی قهری که در انتها داری

طبیبم راست میگوید که غمخواری ندارم من
که از درد زمان پیچم که زهر بی خدا داری

در این آخر رسم آنجا که شاید مه لقا بینم
به یک عمر دیگر بندم که عشق نو رسا داری