تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
از سیاست تا به افلاک این همه رنگ باخته
در میان مردمان باوقار ناموس و ننگ باخته
هر زگاهی مشت بر ایوان گل ها میزند
بهر هر خام و خیالی راه رفتن باخته
شیر ها غریدنش پائیز سرد فصل هاست
شاه خیٌر یهر نامش نام عالم باخته
بوسه های نرم در دامان فاسق میزنند
قدرت و ثروت برای جنگ و نیرنگ باخته
هرکجائیم خانه ی ما روشن از تار شماست
پا به پایش شهسوارش فرش یک رنگ باخته
مردگان را زیستن در هرکجا آیینه است
نعش هر کاسب به دامان٬ حس یک چنگ باخته
چرخش ماه و ستاره هرکجا آید پدید
بستن آمال ها در یک تبنگ باخته