تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
عادتش شده که سنگ بر اندام غریبان
صد اشک جگر سوز به گلزار غریبان
یکبار ندیدند که حال و چه شور است
در دهکده و شهر و دیار غریبان
صد بار بگفتند نکنید راه غلط
این دام بزدند به افکار غریبان
ترس از خدا و بنده و بهشت و جهنم
این بار رِیَاسْت به دوشان غریبان
جاهل که یگانست میان تهی دستان
تهیدست تر از تهی دستان غریبان
مهر دلِ هوشیار نکند دار خلافت
هرگندیده و هوشیار دیار غریبان
خلاقیت شعر و سخن راه حقیقت
دروغ و خیانت است به افکار غریبان
ای سروش هوشیار هر دیار باش
بیدار در گلزار شبستان غریبان