تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
خاک مرگ
دامن گستران
من های فارغ از خدای بی کران
آسمان و زمین
و خوره های انسان گیر
به سراغم می آید
من سالهاست با خدا
خدا حافظی کردم
با خدایی که نه مرا میشناسد
و نه من میسناسمش
خاک مرگ
هر روز
بدن کوچکم را
همچون چمدان مسافری سرگردان
لمس می کند
من چاره ام را سنجیده ام
بدن عریان و لخت
میان انبوه از خدایان
در انتظار مرگ می نشینم
و مردانه
در میدان آزادی
با انبوه خدایان
در چشمان خلق
در اندیشه های قفل شده ی زمیند
جان میسپارم
و خاک مرگ
بگذار لمسم کند.