تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
ما میان گرگ و شیر افتاده ایم
جاده ها را خیس خون کرده ایم
اشک ریزان کنج زندان رخنه ایم
حس آزادی به قفل بسته ایم
ناله ی مردم چه سود تا کبریا غوغاکند
حکم الله و خدا را کرده ایم
نان ما در خون ملت بسته است
عشق در جسم زنان پیوسته ایم
روز و شب درگیر مردم است با
ما گرم و نرم پیچانده ایم
جملگی احساس برده می کند
خوش کلام و روضه ها بنهاده ایم
این سعادت زیر پای حرف ماست
مردم جاهل ببار آورده ایم
جاده ها را خیس خون کرده ایم
اشک ریزان کنج زندان رخنه ایم
حس آزادی به قفل بسته ایم
ناله ی مردم چه سود تا کبریا غوغاکند
حکم الله و خدا را کرده ایم
نان ما در خون ملت بسته است
عشق در جسم زنان پیوسته ایم
روز و شب درگیر مردم است با
ما گرم و نرم پیچانده ایم
جملگی احساس برده می کند
خوش کلام و روضه ها بنهاده ایم
این سعادت زیر پای حرف ماست
مردم جاهل ببار آورده ایم