تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
بر خاک زمان نعره افراد چه سخت است
بلبل به خاک شبستان چه سخت است
باران غم اندر سیه چشمان روان است
این حزن گیرد روح و روان چه سخت است
از شرکت جاهل به سهم روز فردا
تاریخ سیه لعل شب تار چه سخت است
کودک ز هیاهو نداند چه در این شهر
فهماندن خورشید درون خار چه سخت است
اندر عجم و غیر عجم حلقه ی آویز در اندام
فرسایش این چاق چماقان چه سخت است
فریاد عدالت سخن مفت ز هر حلق
فهماندن و رفتن راه چه سخت است
اینبار قطار تعصب به اوجش
ایستادن و راه نجات چه سخت است
مردم! گنه از خود زمان و من و توست
در این جهل سرشتان، دادن فرمان چه سخت است
هردم ز خون مردم گل شقایق بروید
ایستادن خون ز دَرو دیوار چه سخت است
این حلق خنک خشک به هیچ جا نرسد آه
زیستن میان خون یتیمان چه سخت است
دانا رود اندر دامن افساد بچنگد
شکوه ز دره و دامان چه سخت است