۱۳۹۶/۷/۳۰

روز و شب فریاد و ناله آسمان را خاک کرد

تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
شهر ما را خون انسان غرق کرد 
تیغ های  کوردلان غرق کرد 

روز و شب فریاد و ناله آسمان را خاک کرد 
بهر نامعلوم راه انسان چو انسان غرق کرد

مصرف داروی شهر شیطان کاخ قصر ماست 
تخم افکار تعصب، عدل و انصاف غرق کرد 

چهچه از نای مستان شهره ی دوران نیست 
نای مرگستان حمای جهل دوران غرق کرد 

فکر کردم نابغه دوست دار ملت هست و بس 
لیک فرق بشکافت و شهر آرام و رام راغرق کرد 

ماتم و غم هجر یاران را نشان خاص رفت 
حسرتش آهوی سرمست بیابان غرق کرد 

تق و پف اندر سرای جاهلانه نابغه است 
مُهر صلح و آشتی غلیان و رقصان غرق کرد 

ما که حلق خویش را ببریده ایم تا واپسین 
حیف و افسوس کلام دوست داران غرق کرد 

شهره این نیست با خیانت خون ها جاری کنیم 
شهره اقبال و بیدل ره روان را غرق کرد 

تانک و توپ ارزش ندارد بهر دفاع خویشتن 
قال و قیل کاسبان افغان و افغان غرق کرد 

ما که نوبت رفته ایم دار وکالت بسته ایم 
همهمه ی زاغ و کلاغ آخر مرا هم غرق کرد 

تو و من ارزش یک خس نیستیم در این دیار 
گاه گاه خون پرستان خادمان را غرق کرد 

ای سروش! جانان که رفت فرمان مظلومان رسید 
آخر چرا این حد کمال نابغان هم غرق کرد؟