تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
وقتی تنی
جان و تن روح
هزار پرده له شده
دور از چشمان فصل
فدا می کند
حدقه ها
چملک کنان
آمادگی دفن می گیرد
خزان است
هیچ تولدی نیست
همه
زهر و شوکران بی بدیل
در تن له شده خیابان گردان شهر
بجای دوستی
می پاشند
تا مبادا
عرق در حبین رسد
گوش ها شنوا
چشمان بینا
اذهان آگاه
جشن پیروزی بگیرند