تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
دین ندارد ارمغان تا سازد چمن و گلستان
هردم هزار سال است و این بنیاد بی حس و بیان
چهار صد سال دیگر هم بگذشت زین حال زار مردمی
دیگر هوایش کُند شد در هوا و بوستان
هر عابدی راه میرود دنیا به مأوا میرود
در واپسین افسوس ها چاره ندارد رفتگان
هر راه رو حرفی زند هر صومعه رشکی برد
تا زرق و برق سازد برای راه روان زین بوستان
منطق آنجا میرود بنیاد دانش سبز شود
تا حرمتی افسانه ی اخلاق شاه مستبدان
آب چشمه هم زلال است لیک دارد ریز و ریز
آب دین خلاق هر تزویر در نخلستان
ای سروش حرف از دین و دینداری مزن
سوزی مثل گالیله در خلعت آتشفشان