۱۳۹۶/۸/۳

تو خدا پرستی، خدایت کجاست؟

تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)


طبلی برای بودن 
هست شدن 
نواخته میشود 
صدای طبل ناقص 
گوش های سواره نو پیدا را اذیت می کند 

هر کی می خندد 
راه می روند 
قصه می کنند 
نمیدانند برای هست شدن من چه طبل درد ناک 
روی سینه مادرم نواخته شده است 

کسی نمیداند 
جهنم، مادر خلاق من را سوختانده است 
من به بیهودگی دنیا 
پی برده ام 
اما افسوس! 
صدایم ناتوان است 
کسی نمیشنود 
گلویم از ناگفتن های روزگار بی مزه 
می گسلد 
باز هم فریاد بی جواب است 
تنها منم 
از نبودنم در میان مشت احمقان لذت می برم 
این نهایت حرف من 
از نبودنم 
اذیت کردن مادری خلاقم 
بی مواجهه رقصیدن و طبل نواختن هزاران احمق و‌جاهل 
لذت می برم 
ای کاش
شیطانی در وجود آدمها نمی دمید 
لذتی نمی بود 
تا همه سرنگون می شدند 
و این همه بدبختی ها را نمیدیدند 
سعادت هر انسان نبودنش است 
نه برای خدایی نادانسته سر تعظیم خم کردن 
نه برای خدایی مبهم، مبهوت ایستادن و رقصیدن 
کجاست لانه ی که در او زیسته است 
نشانم بده 
تو خدا پرستی 
خدایت کجاست؟ 
نمیدانی 
خودت را با طبل نواختن خلاقت 
احمق نگه داشته ای 
ای کاش 
از نبودنم لذت می بردم 
ای کاش.......