تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
شاید خدای جان تو دنبال هر جوانه ایست
در خاک و خس همی، یک راه پر بهانه ایست
در ایستگاه عمر تو چشمان ابلق می کند
تا کشد فریاد تو خنده به رونق می کند
تابوت بی جان تو را فردوس خوشنام تو را
بهر شماتت های خود یک لحظه بریان می کند
این از گهر های شماست در کنج زندان شماست
تا واکشی یک نفسی توفان بر پا می کند
نالان و خیزان هر نفس چشمان گریان هرطرف
آتش به ملک مردمان هردم پشیمان می کند
آدم اگر هم نسل اوست بنیاد خط و مش اوست
واخر چرا خونخواره ی در ملک بر پا می کند
تو گر خدایی وارثی گردن بنه بر شاخه ای
در خاک و خس همی، یک راه پر بهانه ایست
در ایستگاه عمر تو چشمان ابلق می کند
تا کشد فریاد تو خنده به رونق می کند
تابوت بی جان تو را فردوس خوشنام تو را
بهر شماتت های خود یک لحظه بریان می کند
این از گهر های شماست در کنج زندان شماست
تا واکشی یک نفسی توفان بر پا می کند
نالان و خیزان هر نفس چشمان گریان هرطرف
آتش به ملک مردمان هردم پشیمان می کند
آدم اگر هم نسل اوست بنیاد خط و مش اوست
واخر چرا خونخواره ی در ملک بر پا می کند
تو گر خدایی وارثی گردن بنه بر شاخه ای
مردم ببین با حلقه ی رسوای رسوا میکند