تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
عشق را
با هدیه ی گل سرخ
در دستان تو گذاشتم
تو عاشق بودی و من معشوق
هر دو کنار درختی عشق
به چشمان هم نگریستیم
و تمام زیبایی های دنیا را
در چشمان هم دیدیم
کوچه خلوت بود
و من و تو
با تن لرزان
عابر کوچه های بی کسی بودیم
کسی
نگاهی نمی کرد
کسی نبود
من بودم و تو
هر دو در یک قلب
در یک تن
در یک وجود
در یک روح
عاشقانه بودیم
همه اش رفت
من ماندم و درد های کوچه خلوت
و تو
و یادگار های پس از تو
نشان عشق و تنهایی
من تاابد
بدان کوچه می نگرم
منتطر می مانم
شاید
از این کوچه عبور کنی
و بدیدارت آیم .....