تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
به جان من ز خودم بیشتر ضرر برسد
اگر تحمل دیوانگی به سر برسد
تمام دلخوشی کودکانهام این بود
دوباره شب شود و باز هم پدر برسد
به خواب میرفتم با همین امید قشنگ
که آفتاب بتابد سرم سحر برسد
به آسمان هوسم بود و منتظر بودم
بزرگتر شوم و زود بال و پر برسد
هزارها سبب دلخوشی دیگر بود
و کاش آن همه....یک دفعهی دگر برسد
جهان به میل دل کوچکم نشد؛ به درک!
چه میشود که به پایان خود اگر برسد
چه حس فوق جنون است حس دلتنگی
همیشه چشم به راهم کسی به در برسد
کسی که عاشق او بوده ام پس از یک عمر
چه میشود که به یکباره بیخبر برسد
دلم چقدر فقیرانه پشت حادثههاست
همیشه منتظرم زود خیر و شر برسد
اگر چه مرگ خودش میرسد و حق من است
ولی به داد من خسته زودتر برسد
بهرام هیمه (عضو انجمن ادبی صدا)