تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
من از بهشت و جهنم گریزانم
از خاک تا به افلاک گریزانم
از ذره ی خاک سیاه چشم افراشتم
از لعل سیاه و خانه ی زیبا گریزانم
شرق و غرب در یک نگاه متصل هم اند
کلاه سر ببسته ویران گریزانم
عاقل شهادت زخم ناسور سرنوشت
از مزد بی بهانه ی شهر گریزانم
یهوه، مسیح و خدا و همه یکند
از هرکدام خلق آزار گریزانم
ای سروش فرمان ها را آتش سوزان بزن
از هر درو کوچه و گلستانش گریزانم