تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
آخ! درین قلب که غوغای جهان است
در معبدش راز جهان در فغان است
کس صاحب این راز شکسته نشد هرگز
حال و هوایش نقش خزان بار گران است
هر خشم و نجاست شه دلدار جهان شد
بااین دل خسته٬ هنوز رنگ کمان است
حلقه ی در رَه زدند تا قلب ها را برکنند
لیک این قلب صمیمی شهردار جهان است
صد بار به توبه نخوت که کشید دست
آن جسم ز طوفان همان خواب٬ گران است
یک عمر درین قلب فغان ها به لب گور
محتاج ز دردش درین قلب گران است
ما صبح امیدیم سخن گنج زمان شد
این قلب پریشان شهی کل جهان است