تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
دیریست که در سجاده ی ما رنگ خدا نیست
در نفس دل انگیز سفر حب خدا نیست
هر جا کلیدی در اندام بهار است
اینجا هوای دل انگیز خدا نیست
دست برد به اندام گهر بار خداوند
ایندم که لقا در شرح خدا نیست
گیریانِ ستم از دل بیچاره بروید
در بام خدا رنگ جفا به خفا نیست
در بغض نفس ها گیرو خاک بریدند
در مسکن خالی گمان که خدانیست
ای غرق کفن جام سخن دار بها را
کین غرق در امواج جفا راه خدا نیست
گیرم که خدا سخت فلک زده باشد
آیا نگاهی به دل فردا نیست
بغض و کینه٬ شاه زمان زد بر زمین
این شرم خدا بر دَرو دیوار خدا نیست
ای غافل نادان سخن ساز ز نشانه
وز بزم جفا سازِ وفا چنگ خدا نیست
میدان سفر ٬ راه درست٬ عقل گهربار
بیتاب مباش این هم از راه خدا نیست
گیرم خدا کمی آزرده باشد
این لب سخن٬ بهر تماشای خدا نیست
آخر که خدایی٬ سراز سرخ و کفن آر
یا خامی تو یا مارا خدا نیست