باران در حریم زندگی مان مرده است و هزاران نفس ها را در کنار شان دفن نموده است و زمین دهن خشکش را به پهنای زندگی بشری باز نموده است و هزاران هزار موجود زنده ای که برای هزاران هزار انسان زندگی می بخشید را بلعیده است و هیاهوی مان را در میان سنگ ریز و گرد ریز هایی کنار جاده زندگی مان، به راه انداخته است و انگار خدا را نگاهی نیست به سرزمین که من و تو تعلق خاطر و زندگی نفس گیر داریم.
ما سپرده جنگ هایی بارانی خونی هستیم که از فکر هایی بغض گرفته ای مکان خاص، می تراود و زندگی مان را نه تهدید که نابود می کند و ما را به دوری از زندگی واقعی مان، رهنمون نموده است، خاک خشک، جسد های خشکیده از جنگ و نفرت و اعدام ها را بی کینه بلعیده است و محبت هایی رو به افزون را در میان شعله های حقارت و بدبختی جامعه مان، به خاکستر خواسته است.
انگار در همه جا، نه فقط در محیط زندگی مان، باران مرده است و ما تشنه کامیم و در میان همه نسل های بشر، تقلا برای نجات دست به گریبان و خود زنی هایی تاریخ مان می کنیم و انگار حیات مان وابسته به دیگران است و دیگران برای مان زندگی میبخشد، کوچه های خشک، خانه ها خشک، حتا قلب های مردم محل مان خشکیده است و نیازهای اساسی مان فقط در ترازوی فساد اخلاقی و حرکت های مشابه به سکسولوژی وزن می کنیم و این برای هر انسانی و هر دختری و هر پسری خلاف اصول زندگی بشری است که کاباره هایی شهر با شهوت و برده داری جنسی و افتادن و خوابیدن و جا دادن در میان پاهایی رو به هوا و یا خمیدن به زانو و... جشن هایی فساد اخلاقی می گیرند.
هر انسانی دارای حیثیت و آبرویی است که به سختی بدست آورده است و به راحتی دارد از دست میدهد و زندگی را درکنار شهوت و خوابیدن در کناری شخصی دیگری میگذراند و بعد از لحظه ای با حالت بد و خسته و کفته به سوی خانه برمی گردد و زندگی را با حاشیه هایی چشم و تصاویر شهر جشن ناامیدی می گیرد.
بشر هرگز به استعداد هایش رجوع نمی کند و هرگز استفاده درست نمی کند و اگر استفاده درست کند و دنیا را همانطور که متحول نموده است و سیر آموزش رو به صعود است، متحول تر می کند و هیچ گاهی زندگی با بردگی جنسی خوشگورا و خوش آیند نیست و نباید هم باشد، باران با رحم آبسته به خون، طفل مرده و پندیدن در میان همه جوامع دنیا، هرگز زایمان نمی کند و نیازمندانش را به هلاکت می رساند.
https://hassansurosh.blogfa.com/ برگرفته شده از :