چه سبکبال است، آدمیان
از کوچه به کوچه ی
محل به محله ی
از زمین به آسمانی
از عشق به نفرتی
قدم برمیدارد
بال که به انسان سخن مهر بگفت
رهی ز بامداد زمان سخن بکر بگفت
عشق سخن نغز وفایی بگفت
بار دیگر ز زمان ومکانی
بال ها بشکست و آیینه نگاه برعکس
خم شد و بال شکسته
به زمین رفت فرو رفت
نگه هر ز محالی
شمع خاموش ابد شد