اشعار و زندگی نامه الکساندر پوشکین

نگاهی به زندگی و اشعار بنیانگذار ادبیات نوین روس "الکساندر سرگِیویچ پوشکین" متولد مسکو در ششم جون 1799 و متوفی دهم ژانویه1837در سان پترز بورگ اتحاد جماهیر شوروی. شاعر، نویسنده‌ی بلندآوازه‌، بنیانگذار ادبیات نوین روس و پیشرو و خالق زبان ادبی روس در قرن نوزدهم میلادی می‌باشد. در1817 میلادی از دبیرستان تسارسک و سِلسکی(آلکساندرُ وسکی) فارغ التحصیل شد و سال 1820 تحت ماموریتی رسمی به نواحی جنوبی روسیه(اِکاترین بورگ- قفقاز- کریم- اُدسِیا)فرستاده شد و در1824میلادی از خدمت اخراج و در دهکده‌ی میخایلُوفسکی تحت نظارت مامورین قانون تا سال 1826 زندگی می‌کرده است. به علت جراحت ایجاد شده در نتیجه دوئلی که با رقیب خود داشت در سال 1837جان باخت.نسل پوشکین به بومی‌های رادشی(و یا راچی) از پروسی‌های باستان برمی‌گردد که در زمان حکومت الکساندر یاروسلاویچ نِوسکی به روسیه نقل مکان کردند. از مهاجرت آنها نه طایفه ایجاد شد که نسب خاندان پوشکین به آنها بر می‌گردد. پدران پوشکین از سمت پدر بزرگ مادری خود به سیاه‌پوستان آفریقا بر می‌گردد. پدر بزرگ مادری او آبرام پتروویچ هانیبال در دربار پتر اول به عنوان آموزگار خدمت می‌کرده وپدر بزرگ پدری او لِف الکساندروویچ پوشکین سرهنگ ارتش، تحت تعلیمات و فرهنگ فرانسوی قرار گرفته بوده است. پوشکین در خانواده‌ی غیر مذهبی و مدرن عصر خود و هم جهت با عرف روز چشم به جهان گشود. پدر او سرگی لوویچ پوشکین و مادرش نوه هانیبال: نادِژدا اُسیپُوا بوده‌است. پوشکین دومین بچه خانواده بود که چندان هم مورد توجه و محبت خانواده قرار نداشته است تا این حد که حتی خواهرو برادران بزرگتر وکوچکتر او همواره ارجع تر بودند. به دلیل این بی محبتی و نیز خلق و خوی اعرابی مادر که از جد عربی خود به ارث برده بود در کودکی او را به دست مربیان–فرانسوی سپردند و از این جدایی تنها فراگیری زبان فرانسه نصیب وی شد و بدین نحو او را از صمیمت، مهر و نهاد گرم خانواده محروم کردند. با بزرگ شدن او همچنان بار سنگینی بودنش برای خانواده بیشتر شد و مجددا او را به دبیرستان شبانه‌روزی فرستادند. در دوران دبیرستان آشنایی او با شعر و ادب آغاز شد و بعد از پایان دوران دبیرستان به محافل ادبی- سیاسی وارد ش و روند حرکت خود را در دنیای ادبیات ادامه داده و نوشته ها، اشعار وداستانهای ادبی خود را شکل داد. پوشکین در سال 1836 میلادی مجله‌ی "ساوِرِمِنیک- معاصرین" را به چاپ رساند که این آخرین صفحه از صفحات نگارش شده‌ی او می‌باشد. در اواخر همین سال به دلیل درگیری شدیدی که با افسر فرانسوی بر سر مسائل خانوادگی پیداکرد برای تسویه حساب، دوئل را پیشنهاد داد. در 27 ژانویه نتیجه دوئل جراحت عمیقی بر بدن او بود که پس از دو روز در سن 37 سالگی درگذشت و بدن او را به منطقه‌ای با نام کوه‌های مقدس(سویتیهِ گوری)- دهکده‌ی نزدیک میخایلوفسکی منتقل کرده و در ششم فوریه بخاک سپردند. مرگ او موجب محبوبیت بیش از حد در بین خوانندگان شد و تا 50 سال نیزاین دیدگاه ادامه داشت تا این که علاقه مردم موجب شد در ژوئن سال 1880 تندیس یاد بود وی به عنوان شاعری ملی در مسکو رونمایی شود. نوشته ها و اشعار پوشکین در اشعار عشق- داستانهایی آموزنده درقالب شعر و نوشته های او خلاصه می‌گردد. بیشتر اشعار او عشق و علاقه های نوجوانی خود به آلینا، علاقه به همسرش ناتالیا بوده است. بخشی از برگردان شعر "اعتراف"برای آلینا در زیر آمده است:
 دوستت دارم!
گرچه، خشمگین و دیوانه‌
 برایم ننگ آور است
و محنتی بیهوده
امّا، در پوچیِ نامفهومِ بدبختی
به پایت می افتم واعتراف می کنم!
 دوستت دارم!
 دوستت دارم! 

دختر کلیسا

دختری در کر کلیسا می خواند
برای همه خستگان دیگر سرزمین ها
برای همه کشتی ها رفته از ساحل
برای تمامی شادی های از یاد رفته اش
و این گونه می خواند با صدایش
پر کشان به آن گنبد
و نوری درخشید
روی بازوان سفیدش
و هر کسی از ظلمات 
می نگریست و می شنید
که چگونه لباس سفید
در نورنغمه سر می داد
 ودر نظر می آمد
خوشبختی خواهد بود 
در خلیج آرام برای تمامی کشتی ها
و در دیاران غریب
مردمان خسته
زندگانی تابناک خود را یافته اند
و نِوا شیرین بود
و نور ظریف
و تنها در بلندای دروازه های مقدس
کودکی شریک این راز
گریه سر میداد که:
"هیچ کس، هیچ کس را به  گذشته راهی نیست"


نام من چه ارمغانی برای تو دارد؟
هرچه هست خواهد مرد
به سان هیاهوی اندوه بار موجهایی که در سواحل دور بر هم می کوبند
همچون آوای شبانه در جنگلی خاموش!
نام من ردّ پای میرایی است بر برگی جاودان
هم چون سنگ مزار
- نوشته به خطی نا خواندنی –
نام من چه دارد؟
نامی که دیرزمانی است در تلاطم آشفتگی ها از یاد رفته
و نمی تواند یادمانی پاک نثار قلبت کند
امّا تو در روزی غم آلود ، در سکوت
نامم را با حسرت و اندوه بر زبان آر
و بگو هنوز یا
دی از من باقی است
و بگو در دنیا دلی هست ،
که من در آن خانه کرده ام



******

"مرگ مالوف"
پشت سر گذاشته ام پل های تمنا را
و بی رغبتم بر آرزوهای گذشته.
همراهی ندارم جز رنج هایی که
میراث بی هودگی درون من اند،
و دیهیمی که گل های شادابش
بی رحم در تازش بوران های سرنوشت شوم فسرد.
اینک روز می سپارم غمناک و تنها
و چشم دوخته ام بر راهی که مرگ مرکب می راند
و باز می جویم نقشم را
در تنها برگ لرزان و دیرنده بر شاخسار لخت
که گوش سپرده است به زوزه ی زمستانی بورانی سیاه
و زخمی ش در پیکر است
از سوز تاز آخر پاییز مي تواند  بر آن چيره شود
و اي كاش مي دانستي در اين لحظه
لب هاي خشك و صورتي رنگت را چقدر دوست دارم