خالده فروغ (۱۳۵۱ در کابل)
شاعر افغانستان، استاد پوهنزی زبان و ادبیات پوهنتون کابل و عضو انجمن قلم افغانستان
است
.
فروغ از مهمترین شاعران زن معاصر افغانستان است.
منتقدانی چون محمدکاظم کاظمی و محبوبه ابراهیمی معتقدند که او دیدگاهی مردانه در شعر
خود می نماید و تأثیرگذاری اساتید شعر معاصر به ویژه «واصف باختری» در شعرهایش دیده
میشود
اشاره بسیار به اسطوره ها و شخصیتهای تاریخی و استفاده
از بحرهای نامتداول در غزل از ویژگی های شعر فروغ است.
با این حال او دوگانگی شعر زنانه و مردانه را رد
میکند و معتقد است جنسیت شاعر نمیتواند تأثیری بر احساسات و عواطف شاعرانه ندارد.
فروغ از سال ۷۲ تا ۷۵ مسؤل برنامه های ادبی دری رادیو افغانستان و پس از مهاجرتش به پاکستان
مدتی هم سردبیر مجله ادبی صدف بود. وی همچنین برنامهٔ فرهنگی و ادبی «کاخ بلند دُر
دَری» در تلویزیون طلوع تهیه و گردانندگی می*کند. خالده فروغ با وحید وارسته که او
نیز شاعر است ازدواج کرده و یک دختر به نام نیروانا دارد.
و درختی نمی تواند به سلام بارانی پاسخ گوید
تابوت خونینم را به ماه بسپارند.
دراین زمانه ی بی همنفس به كوه رسیدم
لالیم و تشنه ، بس زخم های ناسور است برما
ما در این حادثه زندانی تقویم شدیم
نیم، پروانه گشودیم و شرر نیم شدیم
...
به دست سنگ سپردم+ زمین سبز صدارا
كنون ز+ نسل اساطیر + یك صدا بگشایم
..
این غوغاگران زنگ پندار زمین + بگذر
بیا آیینه را بشنو ،+ كلام آتشین+ دارد
...
از آن گذشته سزاوار گور ما بودیم
كسی نخواند+ سكوت صبور+ ما بودیم
...
(تاریكی)
آنان كه^ خورشید اندیش + آیا كدام اند، كدام اند
آری نگاهان اینجا مانند شام اند ، مانند شام اند
..
شب زبانش دراز است و خود را قامت بامدادی بخواند
هر چه فانوس را در شبستان الكنی بی سوادی + بخواند
...
ستاره های مهاجر شهیر شبهایند
اگر چه سوخته چشم اندمیر شبهایند
...
اگر تو آزادی را
ما بی چراغ بودیم
در سالهای سراپا شب
در شبهایی كه ماه آواره ترین صدا ست
...
شب است اما غرور عافیت بار چراغی نیست
...
(بشارت)
شب را رها كنید و زچشمان روزگار
ایمان آفتاب مثالی بر آورید
(صدا و سکوت)
تو كه استاره نداری چه دم از نور زنی
ما كه ماییم پر آوازه ی اقلیم شدیم
...
اگر ستاره ی شعرم به چشماش رسید
بدان كه شام شكست و سحر بجاش رسید
...
وخون زندگی از رگ رگ داغ زمین میریخت
من از هر قطره اشكم نهالی بارور می كردم
آمیزیش عاطفی بشارت و یاس و تلاش:
نمی بینی كه دست واژه ها یم پشت این دیوار میلرزد
سخن با من بگو ، من از میان قتل عام ساده ی عشق
و شعوراینبار برون آمدم ، آگاه.
....
همیشه پنج عصر
سطرهای بنفش نگاهم را خط خط می كنند
(زن، آزادی ، شب و امید ، صدا، بشارت)
دختران! شبانه های بی امید
دختران! شكست های بی صدا
ای چراغ های آسمان سوخته
...
از چهره ی شعر من ماهی می شگفد
صدایم سپیدار ستان زمان را
هویت می بخشد
...
دختران! شناسنامه های تان
شامنانه، عداوت است
اینچنین اگر غروب چشمهای تان ادامه یافت
اینچنین اگر وفای تان به جویهای كوچك حقیر