اشعار و زندگی نامه محمد کاظم کاظمی



زندگینامه :
محمدکاظم کاظمی فرزند حاج محمدعلی کاظمی، در ٢٠ دی ۱۳٤٦ خورشیدی، در خانواده‌أی از اهل ادب و فرهنگ كه در آن، سنّت شاعر و شعرپروری برپا بود، در شهر هرات به دنيا آمد. پدربزرگ‌اش حاج محمدکاظم نام داشت که بازرگانی بود، شاعر و صاحب دیوان. او که در دهۀ چهل درگذشت، مجموعه شعرهایش با عنوان "عشق و حماسه"، در سالهای اخیر به نشر رسيده است.
پدر کاظم کاظمی، يکی از فعالان سیاسی و اجتماعی هرات در حوالی دهه‌های چهل و پنجاه و از دوستان و همرزمان علامه سید اسماعیل بلخی بوده است. او شغل آزاد داشت و تجارت پيشه بود. گذشته از اين، فردی بود اهل مطالعه و علاقه‌مند به ادبیات که چند قطعه شعری هم از وی باقی مانده است. کتاب خاطرات سیاسی‌اش که به صورت مصاحبه با وی تهیه شده است، در مراحل تدوین و آماده‌سازی است. حاج محمدعلی کاظمی، در زمستان ۱۳٨٧ خورشيدی در مشهد درگذشت.
ايام كودكی ‌کاظم کاظمی ويژگی خاصی نداشت، جز اين كه او به مطالعه و آن هم مطالعه آزاد غيردرسی شوق داشت و اين شوق تاکنون نيز در وی مانده است، چنان كه بيش از تحصيلات رســمی به دانش‌اندوزی از راه مطالعه آزاد پرداخته اســت.
وی دبستان را در زادگاه‌اش به پایان رساند و در سال ۱۳۵۴ باخانوادۀ خود به كابل، پايتخت افغانستان، كوچيد و از سال ۱۳٦۳ به سبب وضعيت بحرانی كشور به جمهوری اسلامی ايران مهاجر شد. او بخشی از تحصيلات را در كابل دنبال كرد و بخشی ديگر را در شهر مشهد پی گرفت و سرانجام موفق به دريافت مدرک کارشناسی (ليسانس) در رشتۀ مهندسی (انجينيری) عمران (راه و ساختمان) از دانشگاه فردوسی مشهد شد.
کاظمی از سال ۱۳٦۱ خورشيدی به سرودن شعر روی آورد و به روايت بی‌بی‌سی، علاقه و استعدادی كه لابد در اين زمينه داشت، به‌تدريج جای رشته اصلی درس را كه مهندسی عمران بود گرفت و چنين شد كه با پايان يافتن درسهای دانشگاه به فعاليت‌های ادبی همچون سرايش شعر، پژوهشهای ادبی، روزنامه‌نگاری و ويراستاری پرداخت و اين سلوك تا كنون ادامه دارد.

فعاليت‌های ادبی و فرهنگی:
از سال ۱۳۶۵ به فعالیت‌های ادبی خود افزود و آن را در دههٔ هفتاد ادامه داد. وی با سرودن مثنوی "بازگشت" در فروردین ۱۳۷۰ به شعر افغان درخششی تازه بخشيد. چنان که آفتاب، ماهنامه‌ی ادبی - اجتماعی - فرهنگی دانشجويان دانشگاه واترلو، زير عنوان "شعر همسايه" می‌نويسد:
"محمدکاظم کاظمی با سرودن مثنوی "بازگشت" در فروردين ٧٠ نگاه‌ها را به شعر افغان خيره ساخت و بخشی از غرور به تاراج رفته‌ی قوم افغان را بازگرداند. پس از آن در کنار تعميق مطالعات به جد به نقد ادبی روی آورد و به تربيت نسل تازه‌ای از شاعران جوان افغان همت گماشت."
او خود می‌گويد: "فعلا عضو موسسه‌ی فرهنگی "درّ دری" هستم و به فعاليت‌های ادبی و فرهنگی اشتغال دارم."
افزون بر اين، کاظمی مشغول فعالیت‌های قلمی به‌ویژه ویراستاری، همکاری با مطبوعات و نگارش مقالات و کتاب‌هایی در زمینه ادبیات نيز است. از کارنامه‌ی ادبی و فرهنگی او به‌طور کوتاه می‌توان چنين نام برد:
m عضويت در گروه شعر حوزۀ هنری مشهد (١٣٦٧ تا اواسط دهۀ هفتاد)
m عضويت در انجمن شاعران انقلاب اسلامی افغانستان (١٣٦٩ تا اواسط دهۀ هفتاد)
مسئوليت دفتر هنر و ادبيات افغانستان (١٣٦٩ تا ١٣٧۵)
m همكاری با سرويس هنر و ادبيات روزنامۀ قدس و مسئوليت صفحۀ ادب اين رونامه (اواسط دهۀ هفتاد).
m همكاری با كانون شاعران و نويسندگان آموزش و پرورش خراسان.
m عضويت در هيئت تحرير فصلنامۀ در دری و سپس خط سوم (از ١٣٧٦ تا كنون).
m عضويت در هيئت تحرير نشريه‌های هری و نينوا (اواخر دهۀ هفتاد).
m داوری بعضی مسابقات و جشنواره‌های شعر مثل "شهر بهشت"، "فلک‌الافلاک"، "آینۀ آفتاب هشتم"، "ملکوت هشتم"، "جشنوارۀ بین‌المللی شعر نبوی"، "جشنوارۀ حرفی از جنس زمان" و...
آثار
کاظمی که چهره‌ای نام آشنا در ادبیات امروز افغانستان است، نقش برجسته‌ای در رشد و بالندگی شعر مقاومت داشته است. مجموعه آثار او عبارتند از:
m شعر مقاومت افغانستان، (گردآوری، با همكاری محمدآصف رحمانی)، تهران‌، حوزۀ هنری سازمان تبليغات اسلامی، ١٣٦٩ (اين كتاب به چاپ دوم رسيد.)
m صبح در زنجير، (حاصل مسابقۀ ادبی صبح در زنجير)، حوزۀ هنری سازمان تبليغات اسلامی، تهران‌، ١٣٧٠
m پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت (مجموعۀ شعر)، حوزۀ هنری سازمان تبليغات اسلامی، ١٣٧١ (اين كتاب در سال ١٣٧۵ به چاپ دوم رسيد.)
m روزنه‌، (مجموعۀ آموزشی شعر، در سه جلد)، مشهد، كانون شاعران و نويسندگان امور تربيتی خراسان‌، جلد اول‌، ١٣٧٠، جلد دوم‌، ١٣٧٢ و جلد سوم‌، ١٣٧۴. چاپ بعدی (ويرايش تازه‌ای از جلد اول و دوم با عنوان چاپ اول‌): مشهد، ١٣٧٧، چاپ دوم‌، مشهد، ١٣٨٦.
m گزيدۀ شعرهای محمدكاظم كاظمی، از سلسلۀ گزيدۀ ادبيات معاصر (شمارۀ ۴٩)، كتاب نيستان‌، چاپ اول‌: تهران‌، ١٣٧٨، (چاپ دوم‌: ١٣٨٠)
m شعر پارسی، كانون شاعران و نويسندگان امور تربيتی خراسان‌، مشهد، ١٣٧٩
m همزبانی و بی‌زبانی، ناشر: محمدابراهيم شريعتی افغانستانی، تهران‌، ١٣٨٢
m قصۀ سنگ و خشت‌، گزينۀ شعر، كتاب نيستان‌، چاپ اول و دوم‌: تهران‌، ١٣٨۴ و چاپ سوم‌: تهران‌، ١٣٨۵ و چاپ چهارم‌: تهران‌، ١٣٨٦
mديوان خليل‌الله خليلی (گردآوری)، ناشر: محمدابراهيم شريعتی افغانستانی، تهران‌، ١٣٨۵
m گزيدۀ غزليات بيدل‌، ناشر: محمدابراهيم شريعتی افغانستانی، تهران‌، ١٣٨٦
m کلید در باز، رهیافتهایی در شعر بیدل؛ انتشارات سوره مهر، تهران، ١٣٨٧
m رصد صبح، خوانش و نقد شعر جوان امروز؛ انتشارات سوره مهر، تهران، ١٣٨٧
به‌علاوه، مقالات وی در نشريات گوناگون از جمله: فصلنامۀ "درّ دری"، مجلۀ "شعر" و مجلۀ "سوره" به نشر رسيده است.


*****

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شب های عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!

همان غریبه که قلّک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت

منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده

منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفره ام-که نبود- از گرسنگی پُر بود

به هر چه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است

اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندم
تمام مردم این شهر می شناسندم

من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ام که تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست

چگونه بازنگردم که مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست

اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام بستن و الله اکبرم آنجاست

شکسته بالی ام اینجا شکست طاقت نیست
کرانه ای که در آن خوب می پرم، آنجاست

مگیر خرده که؛ یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست

شکسته می گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید داده ام، از دردتان خبر دارم   

تو هم به سان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی

تویی که کوچه ی غربت سپرده ای با من
و نعش سوخته بر شانه برده ای با من

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

اگر چه مزرع ما دانه های جو هم داشت
و چند بته ی مستوجب درو هم داشت

اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان

اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم

دم سفر مپسندید نا امید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا

تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
به جز غبار حرم، چیز دیگری نبرم

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان

همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان-هرکه هست- آجر باد


**********

آيا شود بهار كه لبخندمان زند؟
از ما گذشت‌، جانب فرزندمان زند

آيا شود كه بَرْش‌زن‌ِ پير دوره‌گرد
مانند كاسه‌ های كهن بندمان زند؟

ما شاخه‌های سركش سيبيم‌، عين هم‌
يک باغبان بيايد و پيوندمان زند

مشت جهان و اهل جهان بازِ باز شد
ديگر كسی نمانده كه ترفندمان زند

نانی به آشكار به انبان ما نهد
زهری نهان به كاسه ی گُلقندمان زند

ما نشكنيم اگرچه دگرباره گردباد
بردارد و به كوه دماوندمان زند

رويين‌ تنيم‌، اگرچه تهمتن به مكر زال‌
تير دو سر به ساحل هلمندمان زند

سر می دهيم زمزمه‌ های يگانه را
حتی اگر زمانه دهان‌ بندمان زند


*******

دنيا و هرچه هست در آن‌، ديو و دد شده‌
دنيا به قدر خوبی ما و تو بد شده‌

ما و تو سبزه‌ايم كه در دشت رُسته‌ است‌
هر سيزده‌ بدر كه رسيده‌، لگد شده‌

هر چه دعا به سمت خدا پُست كرده‌ايم‌
مثل صدا ز كوه به ما مُسترد شده‌

ما رودهای از نفس افتاده نيستيم‌
دنيا به راه جاری ما و تو سد شده‌

امّا تو خواب ديده‌ای اين‌ كه به نام من‌
سيّاره‌ای توسط چشمت رصد شده‌

تو خواب ديده‌ای كه من و تو روانه‌ ايم‌
دريا اسير وسوسه ی جزر و مَد شده‌

مثل دو رشته رود روانيم و مثل پل‌
رنگين‌ كمانی از سر ما و تو رد شده


******

و قسم‌خورده‌ترين تيغ‌، فرود آمد و رفت‌
ناگهان هرچه نفس بود، كبود آمد و رفت‌

در خطرپوشی ديوار، نديديم چه شد
برق نفرين‌ شده‌ای بود، فرود آمد و رفت‌

كودكيی، باديه‌ ای شير، خطابی خاموش‌
پدرم را مگذاريد كه زود آمد و رفت‌

از خَم كوچه پديدار شد انبان‌ بر دوش‌
تا كه معلوم شد اين مرد كه بود، آمد رفت‌

از كجا بود، چه‌ سان بود؟ ندانستيمش‌
اين‌قدر هست كه بخشنده چو رود آمد و رفت

 *******

این پیاده می‌شود، آن وزیر می‌شود
صفحه چیده می‌شود، دار و گیر می‌شود

این یکی فدای شاه‌، آن یکی فدای رُخ‌
در پیادگان چه زود مرگ و میر می‌شود

فیل کج ‌روی کند، این سرشت فیلهاست‌
کج‌ روی در این مقام دلپذیر می‌شود

اسپ خیز می‌زند، جست‌ وخیز کار اوست‌
جست‌وخیز اگر نکرد، دستگیر می‌شود

آن پیاده ی ضعیف ،راست راست می‌رود
کج اگر که می‌خورَد، ناگزیر می‌شود

هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلال‌
این پیاده قانع است‌، زود سیر می‌شود

آن وزیر می‌کُشد، آن وزیر می‌خورد
خورد و برد او چه زود چشمگیر می‌شود

ناگهان کنار شاه خانه‌ بند می‌شود
زیر پای فیل‌، پهن‌، چون خمیر می‌شود

آن پیاده ی ضعیف عاقبت رسیده است‌
هرچه خواست می‌شود، گرچه دیر می‌شود

این پیاده‌، آن وزیر... انتهای بازی است‌
این وزیر می‌شود، آن به‌ زیر می‌شود

*******

«شمشیر و جغرافیا»
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد

شمشیر روی نقشه‌ی جغرافیا دوید
این‌سان برای ما و تو میهن درست شد

یعنی که از مصالح دیوار دیگران‌
یک خاکریز بین تو و من درست شد

بین تمام مردم دنیا گل و چمن‌
بین من و تو آتش و آهن درست شد

یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم‌
یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد

یک سو تو ایستادی و گویی خدا شدی‌
یک سو من ایستادم و دشمن درست شد

یک سو همه سپهبد و ارتشبد آمدند
یک سو همه دگرمن و تورَن‌ درست شد

آن طاقهای گنبدی لاجوردگون‌
این گونه شد که سنگ فلاخن درست شد

آن حوضهای کاشی گلدار باستان‌
چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد

آن حله‌های بافته از تار و پود جان‌
بندی که می‌نشست به گردن درست شد

آن لوح‌های گچ‌بری رو به آفتاب‌
سنگی به قبر مردم غزنین و فاریاب‌
سنگی به قبر مردم کدکن درست شد

سازی بزن که دیر زمانی است نغمه‌ها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد

دستی بده که گرچه به دنیا امید نیست
شاید پلی برای رسیدن‌، درست شد

شاید که باز هم کسی از بلخ و بامیان‌
با کاروان حلّه بیاید به سیستان‌

وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب می‌رسد از جوی مولیان‌

سیمرغ سالخورده گشوده است بال و پر
«بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان‌»

ما شاخه‌های توأم سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توأمان‌

با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوضهای کاشی گلدار باستان‌

بر نقشه‌های کهنه خطی تازه می‌کشیم
از کوچه‌های قونیه تا دشت خاوران

تیر و کمان به دست من و توست، هموطن
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان‌