۱۳۹۶/۶/۳۱

من که در گلشن اسرار قدمی برداشتم

من که در گلشن اسرار قدمی برداشتم
رمز حال بندگان را 
موج و ثمری برداشتم 
هر نگاهی 
به وصالی 
شاخص امر و خیالی 
تا خم به ابرو ها نمانی 
نقش قلاب سیاهی 
گوهرناب شمایی
آنکه درد را سرودند 
تا به قفا ره گشودند
تا بگیرند 
وصال را 
ببندند نگاه را 
برزمند تا بگیرند 
رزق و حال بندگان را 
من نمانم 
که
حال و هوایی به ز حال ما شود 
در میان مردمان بنده و اسیر 
روزش همه سیاه شود 
آنگه بداند حال ما را 
تا بگوید رمز ها را 
آخر بنماید 
سجده پاهای ما را 
تا ببیند رخ پر گهر بار ما را 

عشق، مرگ، پایان