تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
میان این همه انسان
صدایی در میان خون
پریشان است
ز سرمای زمان هنگام
سراب ها
خون جاری است
نخواهیم زین جهان خاهان
یک مثقال همدردی
که منت در درون خلق
هر روز ها
نمایان است
همه عاقل ز بیدادی
طناب خار برگردن
وصال خواب جاری است
گناه ما حقیران چیست
که آتش بروجود ما
شب و روز افشان است
مگر چرخ فلک کور است
حقیران را نمی بیند
سراسر یک طرف عریان
میان آتش فوران
برهنه جان سپاری است
بروم درب حیات سرخ روز افزون حکیمی را
برقصان با کلام عشق و حب حضرت حوتی
بدانند
مرگ هر انسان چه درد مبتلا دارد
از وضعی که جاری است......