۱۳۹۶/۶/۳۱

آن شب که پیامبر نشه بود

آنشب که پیامبر نشه بود 
با عشق و هوس دل سرشته بود

هنگام بیرون شدن از نشه یی
گفت جمع شوید بگویم قصه یی

گفتا که خدا پیامی دارد 
در ملک خودش، بهشت رویایی دارد 

صد دختر خوشکل و برهنه 
با شوق سوی مردان روانه 

جوی است و‌ دریاست شیر را 
مردانه بزن هیچ خطا نکن تیر را 

مردم همه حیرت زده و شوق در اندام 
کَی شود رَوم و بینم حور خوش اندام 
تا لب به لب دست به جای ببرم 
حوصله نیست چوبک به راهی ببرم 

گفتا شنوید حرف دیگرم را 
وز حرف او هیچ مپیچید سر را 

هر جا که دیدید انسانی 
زود خنجر بزنید مجالی 

این رسم خدائیست عزیزانم 
ور راه روید بجنبید عزیزانم 

حوران همه در انتظار شماست 
هر صبح و گاه خمار مستان شماست 

مردم همه انسان کشند و‌ نام به او
جائیست که بهشت است و انعام به او 

من نه نام خواهم نه جمال خواهم 
نه دین و‌پیامبر نه این و آن خواهم 
نه شوق بسرم هست نه ایمان خواهم 

بگذارید مست باده و خمار باشم 
وز همه چیزت تا قیامت بیزار باشم 


تکرار بیشتر از هر روز!