از زندگی خویش
خدایانی ساخته ایم
در هجر او
همه را باخته ایم
کس نیست که گوید
روید آنسوی بیابان
کز آبله ی تن زندگی شود آسان
از هیچ به هیچ است
همین دجله و ایام
تا خاک به دست و شناور بروی خاک
این گنج مصیبت زده آمار ساخته ایم
من رفتم و دیدم بت خانه ی مردم را
نیست که نیست هیچ به جز نام خام دو چند تا
مردم
چرا اینقدر
به خوش باوری هایش
دل داده و دلباخته و رنج کشیده
خون داده وخون ریخته و قلب شکسته
گاهی فراتر از هجر خدای که سرشت
قال گفته و خال کوفته و رنگ بباخته
آگاه شوید از درد وپریشانیی ما
یک روز دیگر رفت به کام دل آنها