شهر را نظاره کن خدا
آمال، اعمال مردمت را
می بندند
می ساید
دندان شکنان
استخوان آدمی را
این شهر توست
و تو خدایی شهر
یا خوب نظاره کن
اعمال زشت مردمت را بیچاره کن
تا شهر بگردد بهشت زندگی
تا خوب شوند رمز و راز بندگی
گر طالب اطاعتی
دنبال عشق و سعادتی
خوابت تمام
آهت تمام
چشمانت را بازکن
اعمال مردم شهرت را تما شاکن
دارند بکارتت را می زنند
تا عمر خجالتت می کنند
از خود دفاعی بکن ای عجل
تا مردم بگوید خدای عزوجل
ورنه همه لائیک میشوند
با نعمت های خدایی ات درگیر می شوند
وانگه تویی پشیمان ز حال خویش
فتوا ندارد ردای خویش
مردم همه توفیق میشوند
با نعمت های خدایی ات درگیر میشوند
شهر را ببین که خون فواره است
این جنگ و جدال در همه قاره است
جنجال ز توست و تویی خدایی قاره ها
ورنه سبد سبد خدایی ریخته است
من گفتم میروم این شهر مال تو
این بندگان جهل بی خرد مال تو
تا لنگی حماقت را ببر کنند
جان کندن و دیدن افراد مال تو
آخ این غریبان خونابه دیگرند
وز ملک و زمین های دیگرند
آنجا خدایی بی شرم نیست
تا زنده اند زنده ی طور دیگر اند
تا زنده اند زنده ی طور دیگر اند