۱۳۹۶/۷/۱۲

سالها درد

زخم های بدنم 
موج غدار زمان است 
مُشک بی عنبر سرای خس و خاشی مدغم است 
هست نفرین زمانه 
در بساط رنج و اندوه
من که بیمار زمانم 
حس ناب ماتم است 

هردم 
هردم اندوهی سراپا شعله گاه نیستی
این همه عار 
این همه رنج 
نقش پای آدم است 

نیست گوهر در بساط سافلان هجر ما 
این هم از بخت سراشور و بنیاد آدم است 

رفتن من 
رفتن تو 
رفتن ما 
رفتن است 
لیک هجر من و‌ ما 
لعبت نگاه آدم است 

سالها درد جنون 
آغشته با بحر جنون 
اندر میان آتش خون 
این انقلاب آدم است 

من که میرم 
دست بگذارید و  درد را چاره کنید 
ورنه این هم 
اتحاف و ادعای آدم است

زندگی (ضرب صفر)