۱۳۹۶/۷/۱۲

شرمت باد خدا

سالها در آرزوی دیدنش کشتار شد
بهر جای خوب و بد لابد همه بیمار شد 
جاهلان قبر کن تسخیر کردند و دلان 
تا برای خود منار و پیروان خون خار شد
من که حیرانم این همه گنج قارون تابکی 
این خدابی شرم نامرد اندرین سفلی شد 
هر چه گشتم تا ببینم روی ماهش را 
گفت تا قیامت منتظر باش این هم نقش بر آب شد 
من کمر بستم به این تا باخدا یاری کنم 
لیک این هم یک جنون ذکر نا پیداشد 
آخر این دم خیر باشد لیک با من ازدواج کن 
این هم از نسل بشر یک مدعای ناب شد
آنکه داند و خدائیست بروید زین دَر می 
تا سحر گه این خدایی ساقیِ نایاب شد

تکرار بیشتر از هر روز!