خام و خاک
هر دو
مشعله ی یک راه است
خام ها
دندنه عریان
در جبین خلق
در آسمان فرو رفته ی کَوس های نافرجام است
کسی بدعت نمی کند
مات و مبهوت
بر دَری نمی کوبد
دستان پر زخم
و بریده
نخ شده
سیاه و نفرت آور را
به سوی کسی دراز نمی کند
بگذار
نفس های راحت و محقر را
در سینه حبس ننماید
تو و ما
خامیم
نمیدانیم
احساس بزرگی نداریم
کرامت
حرمت
حریت
را نمیدانیم
واقعن خامیم
خام
وقتی از کنارت رد میشود
بغض خامت را نثارش مکن
چون تو
آلوده ی
بر خون محرومان
همدست ظالمان
همبستر شیطان
هستی
نیستی
بگو
راست بگو
طفره مرو
این راز بزرگی نیست
که راهت را بی راه میروی