تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
به مذهبی دل بستن لانه ی زنبور است
خادمی و بندگی مُهر ستم مهجور است
راه های زندگی محدود هر خر مهره ای
بستن قاب کمال مدفنش غمخور است
عاقلان هرگز ندای مذهبی سر ندهد
طبل گستاخ تاختن شمش و شوشه است
هر مرادی طبق دل پیوند کار و معرفت
راه را رفتن ندای مطرح و پر نور است
برگیرید مزد کار و مزد درد و رنج خویش
این شکم گنده ها مستوجب گور است
هر کجا پایی رسد از در مذهب و دین
آتشی گردد سرای رام مردم غور است
ما زبان بِگشوده ایم پهن مذهب بسته ایم
شعر و حرف چون ماه راه مشعل و پر نور است
ای سروش گردون نگوید که حیف است و چرا؟
راز آزادی صدای موج دلها پر شور است