۱۳۹۶/۱۰/۹

تازه فهمیدم که من رویایی دارم

تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)

شاید فکر کنید که این عنوان از سخنرانی معروف مارتین لوتر آمریکایی باشد و شاید هم فکر کنید گره زندگی مشترک افکار اجتماعی مان یکسان است و هر دو از یک راه و مسیر عبور میکنیم و زندگی که در خور انسانیت و شکوفایی نسل های دوران و بعد از ما می آیند باشد و توانسته باشیم پیوند عمیقی الگو و نمونه وار در تاریخ انسانیت و انسان گرایی با عمق آزادی و شایسته همزیست بودن ایجاد کرده باشیم تا نسل هم دوران و عصر ما و آینده به راه رفتن و نگاه کردن مان نخندد بل در عمق سخن و کلام و دشواری های پیموده مان سر تعظیم فرود آورد و ما در تاریخ عزتمند در میان روح آسمانی مان باشیم و نگاه عمیقی به اندیشه و شمع های سوخته و زمان از بین رفته و نفس های کشیده و گام های استوار مان بیندازیم و آنگاه آسودگی روح مان ملاک بودن در کنار تاریخ و سخن و کار و عمل خواهد بود .
دیریست که در جاده نا هموار و خاک آلود زمان سرخ و غروب عشق و زندگی قدم گذاشته ایم و با هزاران مشقت و‌دشواری  و از کنار سنگ اندازان خردمند بی خرد و‌خون آشامان دیر عبور کرده ایم و با درک حقایق اجتماعی و اتنیکی و توده ی مان و پیوند عمیقی با پرولیتر جان نثاران حفظ آبرو و عزت٬ با نگاه عمیقی به عقب نگاه کرده ایم و لبخند زده ایم گویا سخنی و عملی در راه نبوده است این لبخند زهری در وجدان جهالت خون آشامان بوده و شرمسار تاریخ عدالت و سازندگی و برابری و همدلی و شرافت و انسانیت و‌همشهری بودن و‌همکلام بودن و..... بوده است این نگاه ما نگاه بزرگ عظمت آگاه در برابر قشر جاهلیت خودخواه تاریخ و سیر تاریخ بوده است.
امشب برابر است با تاریخ ۲۹/۱۳/۲۰۱۷ یا مصادف است با نهم جدی سال سیزده صد و نودشش هجری شمسی که سی سالگی ام به پایان می رسد  و تنها از خودم پذیرایی و‌جشن تولدم را بر پا کرده ام و برای خودم کف زدم و خندیدم و سپس در اندوه عمیقی فرو رفته ام.......
سردرگم بودم و هیچ نگاه به هیچ سمتی نداشتم خاضعانه خودم را نثار خودم می کردم و ذهنم با هزاران رویا هایی پیوند میدادم به خیلی هایش رسیده ام و به بزرگترین هایش حتا قدمی نگذاشته ام درد من نشأتش همین گام بزرگ است که همیشه اذیتم می کند و  ذهنم خسته از همه چیز و نگاهم را اشک ریزان به افق تراژیک هم نسلانم برمیگرداند.

عقاب خون آشام تکه تکه کرده اند و بالبخند مزورانه شان اشک های دیگری خلق کردند و نگاه مادری و پدری را برای مرگ جلب کرده اند و غوغای که قلوب حیوان وحشی را به ستوه می آورد در این عالم ذاتی فرق هر شکوه گر عدالت پسند و‌هر دادگر آزادی خواه و هر آگاهی مثبت اندیش را شکافته اند نمیدانم کثرت جهل گریبان مرگ را محکم گرفته یا کثرت ثروت! یا هر دو به اضافه باور های تقلیدی نیاکان و یا هم راه رفتن در مسیر زاهدان خود پرست و یا عابدان شهوت ران و معشوقان معنویت پسند ..... هر کدام دال بر خنیاگران جهل اندیش زمان حاضر است.

شاید همزبانانی وجود نداشته باشد و شاید همرزمان قاطعی و یا شاید محرومان آزادی در اسارت قدرت و یا هم ندیمان دست بوس و......
این شبهه انسانی نیست که عظمت خویش را در آن فروگذار نموده ایم.

من به آنچه می اندیشم باور دارم و به آنچه دیگران از حقایق می گویند چون روح مشترک فکری داریم باورمند تر میشوم و خیلی ها درک نمی کنند و با هر حرف و سخنی٬ لکنتی بر روح اندیشه من می بینند من خیلی عاجزم از درک و فهم و شعور اجتماعی ؛ چون نمیدانم و به اندازه دیگران توانی برای حرف زدن ندارم و زبانی برای گشودن! زیرا آنچه مرا عاجز و‌حقیر و ناتوانم ساخته فقر است که روح خجالت زده و زبان بسته و آزادی در گیرو چاپلوسی و خدمتی در خیانت و‌حقیقتی در دروغ پنهان ذهنم ساخته است .
این وافعیت است که در نزد همه کس شرمسارم میکند و دیگران کلافه ام می کنند و دیوانه خطابم می کنند من اگر دیوانه ام در ساختن رویاهایم از خیلی هوشیاران صادقانه عمل می کنم و همچون دیوانه زبانزد همه ام و‌هم خاصیت دیوانه ام آرام و ساکت کنار جاده ی می نشینم و نظاره گر مردم میشوم و اگر سنگی نثارم گردد شاید همچون دیوانه رفتار کنم و عابرین از دیدنم افسوس بخورند و جیک جیک با تکان سر و اندوه به حالم رد شوند چون آنها پیوند بین من و‌خودش در می یابند که ناتوانیم و به کرده های خویش نگاه نمی اندازیم و عیب دید دیگرانیم.

رویاهای من٬ رویاهای بزرگیست که به هیچ قوم و قبیله ی گره نخورده است و برای نژاد و زبان خاص پیوندی ندارد رویایی من همان رویائیست که در قله ی بزرگ سبز میشود و چشمان همه را مجذوب خودش می نماید و آنگاه غروب طفره رفتن و دیوانه مانند کردن و غرور و حس کاذبانه نثار کردن با آه بزرگ و برگشت ناپذیر جشن می گیرند و منم با همان زیبایی های زندگی و روشنایی چشمان نابینا و قلب های سنگدل و روح های آلوده و افکار مزخرف می چربم و همچون ستاره ی در تاریکی می درخشم و زمین و زمان و تاریخ و جامعه و عدالت و آزادی جشن تولد من را می گیرند این رویائیست که تازه فهمیدم .


زندگی (ضرب صفر)