مرگ حقیقت انکار ناپذیر است و انسانها هر قدر تصورنماید و
تصاویر مختلف را در ذهن شان جا بجا نماید، مرگ حقیقت است و هیچ وقت قابل انکار و
حتا قابل جبران نیست و انسان دیر یا زود آنچه به عنوان نیروی زنده در بدن فیزیکی
اش است، را از دست می دهد و مردم و بستگانش به خاطر بدن فیزیکی اش، می گیرید و
برای بدن فیزیکی اش مراسم تحلیف را می گیرند و با شان و شوکت دفن می نماید.
خیلی از اندیشمندان بزرگ دنیا مانند راسل[1]
و هاوکینگ[2]...
هر چند وجود خدا را انکار نموده و به اصالت بشری و خلاقیت بشری و آنچه را قابل دید
می دانستند، ساخته و پرداخته خود انسانها می دانستند و نقش خدا را که وجود داشته
باشد و یا خلق کرده باشد، به شکل کلی محو می کردند و هسته وجودی انسان ها را ذرات
ریزی می دانستند که در ابتدا به نقل از داروین که باور داشت انسان از نسل میمون
است، و نظر به نظریه تکاملی، انسان ها از مرحله ی به مرحله عبور نموده است و رشد
نموده است که تا به انسان معاصر و خلاق و کشنده و ... رسیده است.
ولی هیچ انسانی تا هنوز باقی نمانده است، شاید در اکثر دنیا
به این نکته مواجه شده باشیم که دولت در فکر انتخاب مکان برای دفن اموات است و نسل
بشری همان طور که در حال بقاست و هر روز به جمعیت بشری افزوده می شود، همانقدر در
حال مرگ اند مانند امراض، جنگ و خشونت و اعدام ها و یا در برخی کشور ها در اثر
شیوع امراض جان شان را از دست می دهند،
دانشمندان به علت
وجودی و منشا و جودی انسان ها زیاد فکر کرده اند و نوشته اند و خود شان را جاودانه
ساخته اند که تا امروز همه از آنها یاد می کنند ولی برای نابودی انسان ها در اثر خلق تکنالوژی و رقابت
های ستراتژیک، ایدلوژی تولید می کنند و مردمان را به جان هم می اندازند و خود که
خلاق وسایل کشتار انسانهاست که در کشور خود شان آزمایش نمی توانند و نقض حریم
حقوقی انسان ها و نقض قوانین بین المللی می باشد، نظاره می نمایند و کشور های که
ایدلوژی را قبول کرده اند با هم می جنگند و امتحان اسلحه و مرگ همدیگر و بی رحمی
را تجربه می نمایند، به همه اینها فکرکرده اند و راه حل را هم خودشان طرح کرده اند
و مطرح نموده اند و پیش قدم برای صلح و آوردن امنیت و دلجویی از بازماندگان جنگ و
خشونت می نمایند و لی هیچگاهی به وجدان آدمی رجوع نکرده اند و بازیافت های وجدان
را مورد مقایسه قرار نداده اند و فقط به آنچه فکر کرده اند عمل نموده اند و برای
پیش مرگ های برخی عمل های تکتاکی فرضیه ها را خلق کرده اند ولی چرا هر آدمی که
متولد می شود دیر یا زود می میرد و یا چند سالی را زندگی می کند و سپس می میرد.
بشر این حقیقت را پذیرفته است که مرگ حقیقت است و در برابر
دانستن این فرضیه، تلاش نکرده اند تا بدانند که مرگ چیست؟ چگونه به وجود می آید و
چرا انسان ها یا در آوان کودکی، نوجوانی، میان سالی و یا در سن کهولت می میرند؟
پس این حقیقت یا به عنوان عرف پذیرفته شده است و یا توانی
برای اثبات مرگ، جریان مرگ و یا چرا مرگ خیلی ضعیف جلوه کرده اند حتا اندیشمندانی
که به هیچ باور داشته اند، مرده اند .
ادیان، مرگ را تصویر خوب و بد جلوه داده اند و پیروان شان را
به خوبی دعوت می کنند و به پرهیز از بدی ها نصیحت می کنند و هشدار می دهند که اگر
کار های بدی را انجام دادند به جهنم می روند و اگر کارهای خوبی را انجام دادند به
بهشت می روند و از بهشت تصویر خوبی برای مردم خلق کرده اند و مرگ را آخرین نقطه
زندگی جلوه داده و جریان مرگ را بسیار سخت و نیرو هایی را که انسان ها تا هنوز نه
دیده اند و نه برگشته اند که قصه نمایند چه جریان دارد و آیا آنچه را به عنوان
انکر و منکر و ملک الموت و ... می گویند حقیت دارد یانه، یا همه اش فقط بنیان فکری
و زر اندوزی دینی و استفاده ی ابزاری می نمایند تا تابعیت و حمایت مردم کم نشود.
پس مرگ تا هنوز حقیقت انکار نا پذیر است، خیلی از نظریه های
اندیشمندان نظیر خورشید به دور زمین می چرخد و نظریه کانت که چند سال پیش غلط ثابت
شد ولی این حقیقت تا هنوز انکار ناپذیر شده است و راه های پیش گیری تا حدی وجود
دارد ولی امکان جلوگیری وجود ندارد.
مرگ حقیقتیست که جان می گیرد و به هیچ کسی رحم نمی کند و
همانند خشونت آفرینان قرن های مختلف است که با رگباری جان ملیون ها انسان را می
گیرد.
تا زنده هستید و تا توان زندگی کردن را دارید، فقط زندگی
کنید، نه اینکه فقط نفس بکشید و زنده بمانید.