برای خلق، سبد از هیاهو مساز
زنجیر و زولانه برای مردن مساز
هربار گلوله ی گلوی خلق ببرد
آهنگ ز دین و مذهب مساز
خائن خون و جان خلق، سر افراز گشته است
در پی هوس و ساز بی مبالا گشته است
مادر ، پدر ، فرزند خانواده
در کنج دخمه اش سر به صدا نشسته است
میدانی، میدانی که خون بهای خون هر نفری
از موی سرت زده به زبان چاکری
پوتین شراب شصت و پنج هزار دلاری می زند
تویی بد بخت که میان زمخشری
شیاد مباش، مریز خون خلق را
با ناله و فریب میازار خلق را
بگذار که زندگی کنند پا حس و درد شأن
نگذار که زمین کند لگد مال خلق را