خواستگاه زندگی و بی اثری در خود
روزی که متولد شدم، شاید زمستانی سردی بود و ریزش برف و سفیدی طبیعت و یخبندان های مداوم سه ماهه، نفس های سیگاری بیرون زدن هر انسانی، درختان بی برگ و شاخه های بزرگ و کوچک بدون ثمر، نظاره گر نفس های زندگی در زمستان بود،
هوای سرد و تولد من، شاید در بدترین شرایطی بوده است که پا به عرصه زندگی گذاشته ام و روزگار پدرم خوب بوده است و پدر کلانم روزگاری خوبی داشته است و خان منطقه بوده است و در اکثر وقایع زندگی سیاسی مردم را از چنگ حاکمان آن وقت نجات داده است و تمام مردم منطقه و خیلی از مناطق دیگر به وی احترام می گذاشت و در تمام جنجال ها و مشکلات که در مناطق مختلف روی میداد، حاضر می شد و فیصله وی فیصله نهایی بود و کسی در مقابلش حرف نمی زد.
من خواسته یا نخواسته بدنیا آمدم و مادرم را در زندگی ام ، به مجازات مرگ محکوم کردم، یعنی تولد هر انسانی به مثابه مرگ مادر است، کوچکترین اشتباه، باعث مرگ مادر می گردد، که در جهان سوم کمترین امکانات بهداشتی و بیشترین متولد را دارد که هیچگاه مکانی برای زایمان یک مادر وجود نداشت و آنهم زنان مسن و باتجربه ای را خبر می کردند تا در میان بیایند و طفل را بدنیا بیاورند.
شاید درازترین شبی بود که مادرم بیشترین درد را متحمل شد و شاید در مقابل دیدگانش قرار گرفتم و هرگز یادی از دردهایش نکرد و نگفت که من چقدر درد کشیدم و وجودم را قربانی تو کردم.
از آن زمان تا حال مدت زیادی می گذرد و هر روز بدتر از دیروز و دیروز بدتر از امروز می باشد زیرا تحولات سیاسی جامعه به حدی مردم را آسیب رسانده است که هر فردی از فردی دیگری در فرار است، چون تحولات سیاسی زاینده فقر و تنکدستی شده است و هر روز در میان جوامع در تلاش برای روز افزونش ادامه می دهد و کسی نیست که نشاندهنده صمیمیت و همدلی در میان مردم باشد.
کم کم بزرگ شدم و روزگار ما، خیلی خوب بود و همه روزه در میان سایر اقوام ساکن در منطقه زندگی خوبی داشتیم و هر روز بهتر از دیروز بود، با مسافرت و کارقالین، زندگی عوض شد و به محض ورود در زندگی جدیدم (از دواج) تحولات بی پیشینه ای رخ داد و من ماندم کار و زندگی البته همه اینگونه اند.
تلاش هایی زیادی کردم و روزگارم را به حدی خوبی رساندم و نسبت به دیگران زندگی بهتری داشتم ولی این زندگی سه بار مرا به شکست مواجه کرده است اول اینکه در لیسه معرفت به عنوان عضو هیات مدیره بودم و از آنجا اخراجم کردند
دوم اینکه در کویته پاکستان در لیسه پامیر هفت سال تدریس کردم و به یکبارگی جوابم دادند
سوم اینکه در لیسه خصوصی رهنورد نور نمبردوم در کابل کار کردم و این هم بعد از هفت سال جوابم داد
من ماندم همان نقطه صفر که برای زندگی مبارزه کنم….