۱۴۰۴/۴/۲۶

عشق، مرگ، پایان

 ​
احساس، مسئولیت و تعهد، نشانه وفاداری هر فرد برای داشتن زندگی سالم و پر از امید است، امید هایی که در سالها و دهه ها عمر بدان پرداخته شده است و کوچه و پس کوچه های شهر با آن سپری شده باشد و هر روز و هر شب را به یاد خاطرات رنگ دهنده و مزاج آور، سپری شده باشد چقدر سخت است که یکبارگی هیولایی وارد کوچه ی شود که هرگز نفسی را کشیده نتوانی، نگاهایت را طرف دیگری دوخته نتوانی، حتا بدن و روحت ساکت و آرام گردد و ضربان قلبت به آهستگی با یاس و نا امیدی و با پایان یک عمر دیگر را بدرقه افکارت کند.
 
عشق ورزیدن ندامت نیست، عشق نهایت درک، فهم و احساس فرد نسبت به فرد دیگر است که با نگاهی دوخته شده، کشان کشان نفس ها را درهم می شکفد و ندا ها را به یاد هم بلند می کند و سکوت را می شکند.
 
درد، قدرتمندترین وسیله ایست که زندگی را به نابودی می کشاند و همه انسان ها را مطیع خود می سازد و هر قدر زبانه بکشد بالاخره نگاهی را به عقب می اندازد و می خندد و از کنارت می زند، بیرون و ما هم خوشحالیم که از درد رهایی یافته ایم و مداوا شده ایم، نه، یک لبخند بود که هر انسانی را متوجه مسیری نمود که راه رهایی از آن وجود نخواهد داشت و قدرتمندترین افراد بشر با درد زیسته اند و با درد ترک دنیا نموده اند.
فضای سرد، برخورد های یکجانبه، از دست دادن اختیارات، خاطرات دوست داشتن را در میان همه بدبختی ها تازه می نماید و لانه های اشک را میان مرگ و زندگی، هر روز بنا می نماید و رویاها را بر فراز زندگی تلخ و نکبت بار تازیانه می زند و ایوان هایی زندگی را با غم و اندوه از گلدان هایی سبز بوده و با درد عشق، زرد شده و خمیده، گل های ترک ورداشته، سیلاب جهنم نفس های محبت را بازگو می کند.
 
کابل سنت دیرینی دارد و هر روز هزاران زن و دختر در میان رویاهایشان دفن می شود و سنت های غلبه بر زندگی و مدرنیته، توسل با زور می گردد و نگاه هایی هر دختری را به زندگی منفور می سازد یا بمیرد یا تن دهد، در هر دو صورت فنای زندگی است
پس کوچه ها، خالی از آواز و قدم هائیست که برای یک مبارزه بزرگ راه افتاده بود و هزاران انسان را به تماشا واخوانده بود و هزاران دختر و زن، آرزوهای خود را در زبان و حلقومش بخیه می زد و با شنیدن صدایش، مرحمی بر زخم های خورده از تاریخ و سیاست، سنت و مذهب، قوم و کینه توزی، می دانستند، صدایش در گوش ها، رادیو، تلویزیون، و... شنیده نمی شود و سخنانی را که برای ملیون ها زن در سرتاسر دنیا بیان می کرد، دیگر نیست.
زن، نماد مقاومت و برندگی در تاریخ است، با ظلم و ستم، ره مقاومت و پیروزی هموار می شود.
زلاله یکماه است که نیست، چون زن است و هرگز کسی به خاطرش خودش را سرگردان نمی کند چون رفتن و پس آوردن به معنای مرگ آن است باید سنگسار شود و یا زنده و اعدام شود.
 
شاید زلاله به خاطر محبت و عشق که به کسی داشته است، راه مبارزه را برای رسیدن به آن هموار ساخته است و معشوق را با دلهره های که از قبل داشته و نگاه هایی را که دوخته بود، جشن پیروزی عاشق و معشوق را گرفته است و دیگران در حسرت دیدار!
هرچه باشد، زلاله بانوی آواز محرومترین قشر جامعه سنتی و پشتونوالی است که هیچ اختیاری برای انتخاب ندارند و تفاوت آنها با حیوانی نیست، تنها مردان جامعه شان هستند که نشانگر قدرت، عزت و احترام هستند و زنان که شب ها در آغوش شان می خوابند و روزها فرزندان شان را تربیه می کنند و لباس و رنج های زندگی شان را تحمل می کنند، هرگز از انسانیت، قوانین انسانی و حرمت های اسلامی برخوردار نیستند، زلاله یکی از قربانیان این سنتیست که شده بود و خود انتخاب کرد و راهش را رفت،
درس های زندگی به حدی بزرگ است که نمیتوان همه را برای همه آموخت بل می شود که الگویی قهرمانی برای همه باشد
با انتخاب درست، رسیدن به معشوق، ولو هرکسی باشد یا می تواند معشوق خدا باشد(ای قوم به حج رفته کجائید کجائید، معشوق همینجاست بیائید بیائید) داستان شما در تاریخ به عنوان قهرمان زندگی زنان ظلم دیده و ستم پیشه خواهد بود و شما با مرگ تان پایان همه ظلم و بی عدالتی های اجتماعی جامعه افغانی خواهید بود
اگر زنده هستی موفق و سربلند باشید و اگر نیستی بهشت برین جایت باد(شجاع، مبارز)

عشق، مرگ، پایان