۱۴۰۴/۶/۱۱

درد و شکنجه گروهی

 سالهاست که درد کشیده ایم و در میان همه ملیت های کشورم، پروبالم را شکسته اند و رویاهایی زندگی مان را نابود کرده اند و فرزندان مان را به بردگی گرفته اند، دختران مان را مورد تجاوز قرار داده اند و زنان مان را در میان تکه چوب هایی بردگان، زنجیر کرده اند و مردان مان را زنده به گور کرده اند و سرزمین مان را به نام کفر و الحاد با استفاده از دستورات مذهبی، گرفته اند و ما را مجبور به کوچ اجباری کرده اند.

آن روز ها، روزهایی بدی بوده است، نه درک از واقعیت های سیاسی، مذهبی، روابط سیاسی و دیپلماتیک، تفاهم و مفاهمه، و... در میان مردم ما وجود نداشته است و زندگی و افکار مردم مان بسته به قله هایی کوه های بوده است که در چشمان شان قابل رویت بوده است،

نگاه های مردم به زندگی، نگاه هایی ملک الطوایفی بوده است و هر منطقه ای بنام خان و مناطق بنام خوانین معروف بوده است که برای مردم ما تصامیم خاصی را می گرفته اند و در ضمن نگاه های آنها جدا از اینکه سیاسی باشد، نگاه های مذهبی، سنتی بوده است که مردم را در پرتگاه اصلی قرار داده است که تجارت و رونق بازار، رقابت هایی سیاسی تولیدات و صادرات را درک نمی کردند.

قدرت مبادله ای برای زندگی و رعیت ساختن دیگران است، قدرت زمانی می تواند به حیات خود ادامه دهد که دیگران از قوانین و مقررات وضع شده و مدون پیروی کند ولی در کشور که کتله عظیمی از گروه های قومی وجود دارد چطور یک قومی می تواند با قاطعیت تمام سرنوشت همه را برهم بزند؟ قدرت است، قدرتی که نوع زندگی را مالکیت گرا، قوم گرا، دیکتاتور مابانه می داند و مردم را برای اینکه هزاره ها را بتواند مطیع خود سازد و سرکوب کند صبغه ای دینی برای قداست قدرت و مذهب خودشان گذاشتندو هزاره ها را نوعی کافر و بی دین خطاب کردند از همین رو همه فتوا دادند که هزاره ها باید نابود شود که شاه گفته است" سر هزاره ها مال من، اموال و سرزمین شان مال شما(پشتو)" این گفته شاه باعث شد که هزاران هزار جنگو گرد هم آیند و مردم هزاره را غافل و نابود کند،

هزاره ها با آنهم که قدرت عظیم از پشتونهای مرزهای دو طرف فعلی افغانستان گردهم آمدند و بالای مناطق مرکزی حمله کردند و به حدی هزاره ها را کشتند که بالای شصت و دو درصد، سرزمین های مردم را گرفتند که مثل قندهار، هلمند، زابل بهترین مکان هایی که برای هزاره ها از لحاظ اقتصادی حائز اهمیت بودند و هزاره ها را کوچاندند که یک تعداد به کشور های پاکستان، ایران، خارو میانه و تعدادی که زدنده ماندند به مناطق بسیار صعب العبور مناطق مرکزی که فعلن به نام مناطق هزاره ها یاد می گردد، آواره شدند.

عبدالرحمن، باعث شد که به کمک انگلیس، درد و شکنجه گروهی به مردم هزاره بدهد که دختران شان را در کابل فروختند و مردان شان را درخانه هایشان به عنوان کنیز گرفتند و زنان شان را در محافل خوشی شان افسار به گردن، تخته های ضخیم و بزرگی را به گردن آنها انداختند و کشتند و چشمان شان را کشیدند و گوش هایشان را بریدند و به توب بستند.

این جنایت هرگز بخشودنی نیست، عفو عمومی هیچ درد مردم هزاره را درمان نمی کند، سرزمین هایی از دست رفته شان را پس نمی آورد و هزاره را به خوشبختی های زندگی شان نمی رساند و اقتصاد هزاره رشد نمی کند، بل می تواند رنج که سالهاست مهمان خانه هایشان بوده است نقطه عطف و قوتی باشد که هزاره ها در همه ابعاد زندگی سیاسی شان، سرمایه گذاری فوق العاده نمایند و میزان رشد شان را در حدی برسانند که هرگز دیگران بدان نتوانند برسند.