۱۳۹۶/۷/۸

ای آن که تو از خاکی


ریز گَرد های طویله 
طبل و کَوس هنری
در پستو های شاعرانه ی خداست 

خاک رویان را، خاکی نیست
مظهر اوست 
روحی که فشرده ی خاک
لجن و صلصال است 
بدن لُختی 
بیابان است 

انگار فقیرند
آفتاب زده 
برهنه 
زمین را لمس می کنند

بدان که 
تو خاکی
؟!
تو روحی؟! 
تو افلاکی؟!
واخر بگو 
تو کدامی؟!
که اینقدر بدنامی؟!
بدنامی تو 
بدنامی ما

همه دریوزگی های توست 
که نامت خداست
کجایی
سرت در آر
که خاکیان به استقبالت آیند 

سر در آر
از هر کوچه و منزلی
تا بسازیم منزلی

کجایی سر در آر؟!
تو گفتی که ما خاکیانیم 
از زلف و انگبین حوریانیم 
نه راست نگفتی!
گفتی؟! 
نه نگفتی؟!
من و ما از خاکیم 
خاک رویانیم 
خاک بدوشانیم 
همه چیز خاک، خاک، خاک .......