جسدی برهنه
وسط خیابان است
همه ی نسل بشر
گیریان است
عاشق و معشوق
از دیدنش
گریزان است
آه چه دردی!
چه رسوایی!
نعش برهنه
وسط خیابان است
آه چه بلایی!
که صدایی ندارد
بهر هر واعظی
راهی ندارد
آهای !
افسونگران
من افتاده ام
سر به عشق و عاشقی
سپرده ام
روز و شب را انگبینی کرده ام
واخرا
درد چینی کرده ام
واقعن
دیدم
که من برهنه ام
از دلیل و دال ها بگریخته ام
این قضا نیست که در حال ما میبینی
این زفاف است