هزار جاده ی سرگردان
هزار شمع تاریک
هزار قناری مرده
هزار برگه ی زرد
هزار بهار زرد شده
هزار برگه ی بی ثمر اند
هزار صدای خفته در گلوی انسان تشنه آزادیست
آزادی کجاست؟؟
نزد من
نزد تو
نزد کی؟
آزادی را گرفتند قفل صیانت زدند
در اجتماع برگ خیانت زدند
تا بسته کنند زبان آزادی
ببندند چشمان آزادی
پس آزادی کجاست؟
انسان حرفی نتواند زد
قدمی نتواند برداشت
نگاهی نتوان کرد
وووووو
آزادی کجاست؟؟
وقتی کنار جاده ی می ایستی
هزار کلاغ
به دیدارت می آیند
تا مبادا
گناهی کرده باشی
آنگاه
برای همیشه
قفلت می زنند
این چقدر ننگین است