۱۳۹۶/۷/۲۱

بیوه ی گدا کننده

)حسن سروش)تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد


مردی در دامان دنیا شرح شرح افسانه شد
بهر نام و ننگ خویش آهوی سرمستانه شد 

کودکش آغوش مهر را تا قیامت خط کشید 
خط نام خوش خطی بغض جگر پاره شد 

آن سپیده سرزد و کودک پریشان رفت راه 
تا صدایی به گدایی حلق را ویرانه شد

مادرش شد پیر بدعت رفت در ها باز کرد 
تا گدایی ز درو دیوار ها افسانه شد 

مرد از نام و ننگش سر کشید بنگ را 
چشم باز و روح والا کنج دیوار خمیازه شد 

زن گدایی با مهارت تف و دشنام عابران را 
کودک از فرط عذابی خوابان در هر کوچه شد 

مرد اگر عاقل بود تنها و تنها می زیند
خاستهایش را همیشه شوکران پیمانه شد 

نه عذابی بهر خود و خانه و راهی خرد 
هست معتاد وجودش با هر کسی بیگانه شد 

جملگی عادت به معتاد و لب معطوف دارد 
مرگ هردم با شریفان سخت در غرانه شد

این چه زیباست که گردن به قفل شقاوت ندهیم 
ساده و آراسته دار وداع جانانه شد