من که دانم که خدا را چه شرابی بدهم
از میان حوریان مویی درازی بدهم
هر قدر ناله و گیریه کند از دلتنگی
بار آخر دختری نازو ادایی بدهم
هر قدر عمرش طویل و باطنش خاک ضعیف
هر که آمد بغلش بهر ستم هایش بدهم
تو که نامرد زمانی بی خبر از حال و مالی
بهر هر شب جوره ی ناب شرابی بدهم
تو که مست شدی و مردم بران از در خویش
با هوای عاشقانه دل کبابی بدهم
سالهاست از زخم ناسور همگی جان میدهد
خوش باش این خوان به کرّار بدهم
من و تو ای خاک پایم مست عریان شده ایم
دیگران را چه کنیم وعده قراری بدهم