۱۳۹۶/۷/۱۷

من که دانم که خدا را چه شرابی بدهم

من که دانم که خدا را چه شرابی بدهم 
از میان حوریان مویی درازی بدهم 

هر قدر ناله و گیریه کند از دلتنگی 
بار آخر دختری نازو ادایی بدهم 

هر قدر عمرش طویل و باطنش خاک ضعیف
هر که آمد بغلش بهر ستم هایش بدهم 

تو که نامرد زمانی بی خبر از حال و مالی 
بهر هر شب جوره ی ناب شرابی بدهم 

تو که مست شدی و مردم بران از در خویش 
با هوای عاشقانه دل کبابی بدهم 

سالهاست از زخم ناسور همگی جان میدهد 
خوش باش این خوان به کرّار بدهم 

من و تو ای خاک پایم مست عریان شده ایم 
دیگران را چه کنیم وعده قراری بدهم 

خاطرات، ضعف، ناامیدی