۱۳۹۶/۹/۶

دیریست که گلدان درین خانه شکسته

تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)


دیریست که گلدان درین خانه شکسته 
فریاد بلندای سحر بال شکسته 

در دره و کوه سخن هر چه بپیچد 
نغمه بِسرایی و دو تا تار شکسته

ساقی کمرش خم شد و جام بگسلید 
از بخت سفید شَهی این یار شکسته 

فردا سخن ناب همین ساقی نامرد 
جام تهی  و میان بسته به زنار شکسته 

این خاک چه خاک است گهی مست و خروشان 
گه مرگ اسارت گهی تهداب شکسته 

گیرم میان برگ و خاک زمین زد 
این خاک به فقدان سحربار شکسته

گلدان برفت و خزان درد کشیده 
بطلان شب سرد به گلدان شکسته