تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
نیمه شب گذشته است
چشمانم خواب یک شب تنها
به گریزگاه نامردان
پرتاب نموده است
سکوت و تنهایی
از شکوه وحشت شب
حرف می زند
وحشت از بارگاه تعفن اول شب
به وجود انسانهای در بند شده
متوصل شده
جان بی پناهان و بی زبانان در مقابل ظلم
له له شده ریسمان و شلاق است
فریاد ها
به جایی نمی رسد
انگار همه
هم خون من اند
بدنم درد هر شلاق و شکنجه که در کنج کنج دنیا
بدنبال دربند شدگان است
حس میکند
امشب!
جشن غصه های انسانی است
که از روح تنها
پژمرده
در اعماق دنیا
متحرک است.....
ای همخون و همزبان و همراه
سحر نزدیک است.......