تنها فهم حقیقت زندگی است که انسان به آزادی میرسد(حسن سروش)
این همه جاهل که دنیا را احاطه کرده است
گلشن انسان عالم را شعله ی بَر کرده است
مال و مُلکش خون ملت راه رفتن بهر حرمت
منتش ارباب عالم را مکدر کرده است
هر بساطش پهن گردد هیچ فقیری درد مند
دایره اش محدود و ققیران رَد کرده است
سخنش از باب آن دَر دکلمه در شب حنا ها
عشق را در انحصارش باب جنت کرده است
گاه مرگ مردمان دکلمه در باب شان
لیک رفتن بهر آنها عز و عزت کرده است
این گناه ماست که برده وار می زِینیم به راه
حلقه بَرده سرایان حک گردن کرده است
عاقلیم زین جهل آگاهیم در ایام خویش
سرتعظیم خم نمودن راه عادت کرده است
شاه عالم باش و دنیا را بگرد تا بزمگاه
آندم این خرف سرشتان را خواب غفلت کرده است